دومین ماه با هم بودنمون هم تموم شد ...
خدایا شکرت امشب 2 ماه از شیرین ترین تجربه ی زندگیم میگذره خیلی دوسش دارم خیلی دلم میسوزه میبنم اینقدر بی پناه و معصومه اینقدر بی زبونه که حتی نمیتونه بگه گرسنه اش شده خدایا :( بغض تو گلومه دلم میخواست هیچ کس توی اتاق نبود و گریه میکردم هم دلم میخواد این روزها زود بگذره و پاره ی تنم اینقدر ضعیف و نحیف نباشه ... هم دلم میخواد همیشه همین طور معصوم و پاک بمونه و همیشه بتونم با بغل کردنش با بوسیدنش با لالایی خوندن واسش ارومش کنم و بهش بفهمونم چقدر میتونه بهم تکیه کنه چه پروسه ی جالبی رادین به من و من به رامین و 3 تاییمون به تو تکیه کردیم هر ماه همین موقع هوام عوض میشه دلم خالی میشه یادم میاد به اون شب قشنک که عزیز دلم 3 هفته ز...
نویسنده :
*R2cV*
12:11