رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

یکی یه دونه چراغه خونه

دومین ماه با هم بودنمون هم تموم شد ...

خدایا شکرت امشب 2 ماه از شیرین ترین تجربه ی زندگیم میگذره خیلی دوسش دارم خیلی دلم میسوزه میبنم اینقدر بی پناه و معصومه اینقدر بی زبونه که حتی نمیتونه بگه گرسنه اش شده خدایا :( بغض تو گلومه دلم میخواست هیچ کس توی اتاق نبود و گریه میکردم هم دلم میخواد این روزها زود بگذره و پاره ی تنم اینقدر ضعیف و نحیف نباشه ... هم دلم میخواد همیشه همین طور معصوم و پاک بمونه و همیشه بتونم با بغل کردنش با بوسیدنش با لالایی خوندن واسش ارومش کنم و بهش بفهمونم چقدر میتونه بهم تکیه کنه چه پروسه ی جالبی رادین به من و من به رامین و 3 تاییمون به تو تکیه کردیم هر ماه همین موقع هوام عوض میشه دلم خالی میشه یادم میاد به اون شب قشنک که عزیز دلم 3 هفته ز...
29 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامانی سلام پسر شیطونم سلام فدای چشمای نازت که هر لحظه بیشتر عاشقشون میشه مامانی رو ببخش که دیر به دیر وبلاگتو اپ میکنه اخه ماشالا هزار ماشالا فرصت نمیدی بهم ... گلم ببین روزها داره چه زود میگذره ... از اومدنت 50 روز میگذره 50 روزه که روزام با تو شب میشه شبهام با تو صبح میشه خیلی خوردنیو و شپولی شدی جدیدا یاد گرفتی سرت رو راحت میچرخونی باهات حرف میزنم یه لبخند کوچولو بهم تحویل میدی که واقعا خوردنی میشی عزیز دلم همیشه گرسنه هستی و میخوای می می بخوری اینقدر میخوری که تا کلی از ته گلوت صدای غل غل میاد وقتی دوباره میخوای من بهت نمیدم از اون جیغای ناز میکشی وقتی بازم بهت نمیدم با بغض توی چشام نگاه میکنی اینقدر م...
1 شهريور 1391
1